هیئت محبان امام حسن مجتبی(ع)منتظران مهدی(عج)

hasanie.blog.ir
اعلانات

This Picture is for hasanie

آخرين نظرات

اینجا محلی است برای نوشتن. حرفهایی که شاید هیچوقت نتوان به راحتی بر زبان آورد و به کسی گفت. اما اینجا بدون نام و نشان می توان نوشت و به حرفها هستی داد. صفحه دل نوشته ها همزمان با آغاز ماه ربیع الاول پذیرای شما خواهد بود برای درج مطلب می توانید از بخش نظرات پایین صفحه استفاده نمایید.

نظرات  (۲۷)

هوای دولتِ مشرق سفیرِ باران شد

و چترهای دلِ ما سریرِ باران شد

کویرِ سر به هوایِ به آسمان محتاج

دچار مرحمت سر به زیر باران شد

قناتِ مرده ی ما را دوباره احیا کرد

و دشت های ترک خورده، سیر باران شد

و چشم ها همه در مسیر او خیسند

شگفت بدرقه ای در مسیر باران شد

چه رنگ ها که به هم دستِ بیعت آوردند

کمانی از برکات غدیر باران شد

ترانه های بهاری دل مرا برده ست

صدای سوت قطاری، دل مرا برده ست

مسافرم به دیاری ببند بار مرا

به عزم دیدن یاری ببند بار مرا

سفر، شروع فراق است با خبر هستم

اگر چه دوست نداری؛ ببند بار مرا

بیان قِصه دراز است اندکی بنشین

بگویمت به چه کاری ببند بار مرا؟

مرا هوای گلی در سر است، می بینی

برای منصب خاری ببند بار مرا

ببین درون دلم شوق و بیقراری را

به قصد کسب قراری ببند بار مرا

تمام راه، من و جاده حرف ها زده ایم

غریب گر چه ولی، سر به آشنا زده ایم

پس از سلام، جواب سلام لازم نیست؟

برای زخمی راه، التیام لازم نیست؟

رسیدنم به تو واجب ترین نیازم بود

و گر نه باقی درخواست هام، لازم نیست

برای حاجی احرام بسته ی حرمت

دگر زیارت بیت الحرام لازم نیست

کبوترانه، هوای تو را به پر دارم

برای کفتر جلدت که دام لازم نیست

اگر چه زشت و سیاهم، ولی مگر آقا

در این عمارت شاهی، غلام لازم نیست!؟

اگر چه ساکن اینجام، خانه ام آن جاست

کبوتری شده ام کاشیانه ام آن جاست

چه بارگاه قشنگی چه مرقدی داری

عجب مناره و صحن و چه گنبدی داری

که گفته است غریبی میان ما وقتی

همیشه دور و برت رفت و آمدی داری

جناب گل پسر هفتم از قبیله ی یاس

شمیم روح نواز محمدی داری

به آبروی تو شرمنده آبرومندست

رئوف هستی و الطاف بی حدی داری

میان این همه خوبان که دورتان جمعند

خودم که معترفم نوکر بدی داری

و عاشقانه ضریحی پر از غزل دارد

ضریح نیست که کندویی از عسل دارد

سپاس آن که به دنیا اباالجوادم داد

سپس گدا شدن خانه زاد یادم داد

ورودم از در باب الجواد واسطه ای ست

همیشه کم طلبیدم خودش زیادم داد

به من چه شاعرم اصلاً خودش که می دانست

نه دعبلم نه فرزدق نه با سوادم، داد

جهان سراغ ندارد رئوف تر از او

هنوز کاسه ی دستم نشان ندادم داد

در آسمان همه بر نوکریش مفتخرند

فدای آن که چنین حُسن انتخابم داد

کشید دست مرا ثامن الحجج رفتم

فقیر بودم و مشهد برای حج رفتم...
رهبری: رایانه های و فضای مجازی و سایبری که الان در اختیار شماست، اگر بتوانید اینها را یاد بگیرید ، میتوانید یک کلمه حرف درست خودتان را به هزاران مستمعی که شما آنها را نمی شناسید ، برسانید.این فرصت فوق العاده است . مبادا این فرصت ضایع شود.اگر این فرصت ضایع شد، خدای متعال از من و شما روز قیامت سوال خواهد کرد ( 19 مهر 1391 )
چه شد که این همه تیر سوی پیکرت آمد
چه شد که مادر من جای مادرت آمد
نشد که آب بیاری حرم فدای سرت
ولی بگو چه بلایی سر سرت آمد
حضرت آیت الله بهجت میفرمودند:
یکی از چاره‌‏جویی‌‏های شرعی برای استجابت دعا و برآورده شدن حاجت خود، این است که شخصی که حاجت یا گرفتاری دارد دعا کند و از خدا بخواهد که تمام گرفتاری‌‏های مشابهِ گرفتاری او را از تمام مؤمنین و مؤمناتی که گرفتار هستند برطرف کند؛ و یا هر حاجتی نظیر حاجت او دارند برآورده شود؛ زیرا در این صورت مَلَک برای خود انسان دعا می‌‏کند و دعای مَلَک مستجاب می‌‏شود.

این‌گونه دعا کردن در حقیقت دعای به خود، به‌طور معکوس است.
در محضر بهجت، ج٣، ص۶٠
یِک حُسین گُفتَم و یِک عُمر نَمک گیر شُدم
بَـــر درِخــــــانه اَربـــــاب زَمـــــین گیر شُدم
شُکرُ لله که شُــــد روزی ما روضـــــه ی تو
مَنـ جَوان بودَم و دَر روضـــه ی تـو پیر شُدم.
یکی میگفت: دوران دبستان امتحان جغرافیا داشتیم؛

یه سوالش این بود: تنها قمر ِ کُرهٔ زمین؟

منم با اطمینان کامل نوشتم: #قمر-بنی-هاشم (علیه السّلام) ..

معلّم اهلِ دل ما هم معرفت رو در حقّم تموم کرده بود و کنار سوال علاوه بر علامت #صحیح ، نوشته بود:

#رحمت-به-لقمهٔ-حلالِ-پدرت!
یکی میگفت: دوران دبستان امتحان جغرافیا داشتیم؛

یه سوالش این بود: تنها قمر ِ کُرهٔ زمین؟

منم با اطمینان کامل نوشتم: #قمر-بنی-هاشم (علیه السّلام) ..

معلّم اهلِ دل ما هم معرفت رو در حقّم تموم کرده بود و کنار سوال علاوه بر علامت #صحیح ، نوشته بود:

#رحمت-به-لقمهٔ-حلالِ-پدرت!
عرفه روضه زینب چقَدَر می چسبد

عرفه دیده ی بارانی و تر می چسبد

عرفه بال بگیرم ز دم روضه ی تو

بزنم تا حرم پاک تو پر می چسبد

عرفه گریه کنان خاک بریزم بر سر

و بماند ز غمت در دل اثر می چسبد

سر ارباب جدا شد جلوی نهر فرات

روضه خوان روضه بخوان روضه ی عشق می چسبد
آتشی نمى سوزاند "ابراهیم" را
و دریایى غرق نمی کند "موسى" را

کودکی، مادرش او را به دست موجهاى "نیل" می سپارد
تا برسد به خانه ی فرعونِ تشنه به خونَش

دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند
سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد
مکر زلیخا زندانیش می کند
اما عاقبت بر تخت ملک می نشیند
از این "قِصَص" قرآنى هنوز هم نیاموختی ؟!

که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند
و خدا نخواهد
نمی توانند
او که یگانه تکیه گاه من و توست !
پس

به " تدبیرش" اعتماد کن

به "حکمتش" دل بسپار

به او "توکل" کن

و به سمت او "قدمی بردار"

تا ده قدم آمدنش به سوى خود را به تماشا بنشینی ...
بیمارستان از مجروحین پر شده بود...


حال یکی خیلی بد بود...

رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.

وقتی دکتر این مجروح را دید به من گفت بیاورمش داخل اتاق عمل.

من آن زمان چادر به سر داشتم.

دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم...

مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت: من دارم می روم تا تو چادرت را در نیاوری.ما برای این چادر داریم می رویم...

چادرم در مشتش بود که شهید شد.

از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم...



راوی: خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس
۰۱ مرداد ۹۳ ، ۰۳:۱۰ علیرضا خدری

ای وای ما که عزت خود را فروختیم



بر هیچ و پوچ، خرمن تقوی فروختیم



غیرت، شرف، نجابت و آزادی و وفا



بر یک سلام این همه کالا فروختیم



دادیم دین خویش به تمجید این و آن



یک قطره را خریده و دریا فروختیم



دنیای ماست در گرو لطف یار ما



ما یار را به جیفه ی دنیا فروختیم



مولا خرید آبروی ما ولی دریغ



ما آبروی او به هوسها فروختیم



دادیم شهد و زهر گرفتیم باز هم



آن را به نام شهد مصفا فروختیم



درّی که داشتیم ز مولا به عاریت



آن را به ناز، باز به مولا فروختیم



بازار سوخت ز آتش سودای ما چو دید



یوسف خریدنی است ولی ما فروختیم



پاداش سعی ما به قیامت بهشت بود



آن را شتاب کرده در اینجا فروختیم



بر قصه ی فدک همه نالیم ای فسوس



کان باغ را به دانه ی خرما فروختیم



یاران ز کار ما ز حقیقت بری شدند



از سکه های قلب که هر جا فروختیم
بی حُب علی پـــا به حَرم مگذارید
گــرکـعــبه بُــوَد حَرم قـدم مگذارید
پــُـرسند اگــر نـــام و نـــشانم گویم
من حیدری ام سَربه سَرَم مگذارید
مستی ام را یا حسین امشب تو امضا می کنی

ساقی هــــر بــــزم را امشب تو رسوا می کنی

خــــوردن مِـــی را ز راه گوش آیــــــا دیـــــده ای

یا حسین نامت شنیدم تو چه غوغا مــــی کنی
روی زیـبای تــو را دیـدم و دیـوانـه شـدم

شمع بودم ولی از عشق تو پـروانه شدم

مـــن خــراباتی ام و راهــی ویـرانه شدم

بــا تــو آمــاده یــک مـستی جانانه شدم

مــن گــرفتار تــوام نــوکر ایـن خانه شدم

ذره ای خــاکم و بـا نــور تو من دانه شدم

کــلب حــیدر شـدم و وارد کــاشانه شدم

بـا علی صاحب این منسب شاهانه شدم

تــو که لیلای منی وصف تو ناگفتنی است

مست تو گشتم و من ساکن میخانه شدم
پای پرچم شهید سینه زدن کار ساده‌ای است، زیرا شهید انسان را به تواضع وا می‌دارد.
حجت‌الاسلام پناهیان
کوته ترازگل است اگر زندگانیت

گلها به گریه آمده اند از جوانیت

هحده بهار عمر تو پرافتخار بود

دین سرفراز گشته زقد کمانیت

با آنکه گل نشان سرور وطراوت است

ای گل ندیده است کسی شادمانیت

سرسیز مانده است فدک تا بروز حشر

بهر قوام شیعه زگوهر فشانیت

جبریل را به زاری وماتم کشانده است

رخساره کبود تو وارغوانیت

دیوار ودر هنوز عزار محسنند

همراه ناله تو وسوز نهانیت

زخم عمیق پهلو ویازو شب وداع

خون می گریست درسفر آسمانیت

قبرت به لوح دیده دل نقش بسته است

پنهان بود زخلق اگر چه نشانیت

شهر مدینه گرچه پراز لاله های توست

کرببلاست یک اثر از باغبانیت

مثل وفائی اند خلایق بروز حشر

چشم انتظار مرحمت آسمانیت
لعن الله قاتلیک یا فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)؛

در کعبه شکسته علی بتهاشان را
اکنون به در خانه تلافی کردند
ﺁن دسته که فارغ ز علایق رفتند
پیوسته به دنبای حقایق رفتند
پاکیزه تر از شکوفه ها روییدن
با جامه ی خونین چو شقایق رفتند
حضرت فاطمه زهرا سلام الله و سید مرتضی:
یکبار سر چند قسمت از مطالب سوره، نامه تندی به سید نوشتم که یعنی من رفتم.
حالم خیلی خراب بود و حسابی شاکی بودم. پلک که روی هم گذاشتم، حضرت زهرا سلام الله را دیدم و شروع به شکایت از سید کردم .
ایشان فرمودند: « با پسر من چکار داری؟ » اما من باز هم از دست حوزه و سید نالیدم. باز ایشان فرمودند: « با پسر من چکار داری؟ » بار سوم که این جمله را از زبان خانم شنیدم، از خواب پریدم؛ وحشت سراپای وجودم را فرا گرفته بود.
مدتی گذشت تا اینکه نامه سید به دستم رسید: « یوسف جان ( یوسفعلی میرشکاک ) دوستت دارم . هرجا میخواهی بروی، برو . . . ولی بدان برای من پارتی بازی شده و اجدادم هوایم را دارند . . . »

_ برگرفته از مجموعه خاطرات 19؛ سید مرتضی آوینی
آقای من بگذار از دلتنگی هایم بگویم ای کاش می توانستم کبوتری باشم پر بکشم و بالای ایوان طلایی رنگ تو فرود بیایم و با تو حرف بزنم که در دل ناگفته زیاد دارم برایت اما حیف بالهایم شکسته و راهی برای پرواز ندارم ، اما بال ندارم
دلم را که می توانم به پنجره فولادت گره بزنم اجازه هست؟؟؟
گرحنجره های سابقون خاموش است/ خون جگربسیجیان درجوش است / تاهست بسیج و حضرت خامنه ای / ای پیر جماران علمت بر دوش است . لبیک یاخامنه ای
گرحنجره های سابقون خاموش است/ خون جگربسیجیان درجوش است / تاهست بسیج و حضرت خامنه ای / ای پیر جماران علمت بر دوش است . لبیک یاخامنه ای
۱۸ دی ۹۲ ، ۱۶:۴۴ علی صمصامی
سلام از فکر گناه پاک بودن عشق است از هجر تو سینه چاک بودن عشق است آن لحظه که راه می روی آقاجان زیر قدم تو خاک بودن عشق است
۱۶ دی ۹۲ ، ۱۱:۳۶ محمد نصرتی

حاج آقا مجتبی تهرانی (ره) :

صلوات هم مداد است و هم پاک کن

یعنی حسنه می نویسد و گناه پاک می کند.

 بعضی ها ما را سرزنش می کنند که چرا دم از کربلا می زنید و از عاشورا ؛آنها نمیدانند که برای ما کربلا بیش از آنکه یک شهر باشد یک افق است که آن را به تعداد شهدایمان فتح کرده ایم ، نه یک بار نه دو بار … به تعداد شهیدانمان…
آموخته ایم از تو وفاداری راخون تو نوشت معنی یاری راای کاش که آب کربلا می آموختآن روز زچشمت آبرو داری را …

مگر معراج نمی خواهید؟

مگر نمی خواهید بالا بروید؟

پس نماز کامل بخوانید

محــــــــــــــک نـــــــمــــــــــاز است


"آیت الله بهجت ره"

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی